-
سوسک و خدا
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 12:00
گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . خدا هیچ نگفت . گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است ! خدا...
-
گفت و گو با خدا
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 11:55
گفتم : خسته ام گفتی : لا تقنطوا من رحمه الله - از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) گفتم : هیچکس نمی دونه تو دلم چی میگذره گفتی : ان الله یحول بین المرء و قلبه - خدا حائل است بین انسان و قلبش (انفال/24) گفتم : غیر از تو کسی را ندارم گفتی : نحن اقرب الیه من حبل الورید - ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق/16) گفتم: ولی...
-
حسین منصور حلاج
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 11:48
حسین منصور حلاج(رحمة الله علیه) حسین منصور حلاج سرور اهل اطلاق و سرمست جام اذواق ، حلاج اسرار و کشاف ، استاد بود . سمعانی در کتاب انساب آورده که مولد او بیضای فارس است و در دار المومنین شوشتر نشو و نما یافته دو سال در آنجا به تلمذ سهل ابن عبد الله اشتغال نموده آنگاه در سن 18 سالگی از آنجا به بغداد رفت و با صوفیه آمیزش...
-
حضرت خضر و پیرزن
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 16:12
در زمان های نه چندان دور، پیرزنی برای برآورده شدن خواستهاش شب و روز دعا میکرد. تا اینکه از کسی شنید که هرکس چهل روز عملی را انجام دهد یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و میتواند حاجتش را از او بخواهد . او باید برای دیدن حضرت ... خضر چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانهاش را آب و جارو میکرد . پیرزن نیت کرد و...
-
جوانی که عاشق دختر پادشاه بود...
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 16:11
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ... اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد . جوان به امید رسیدن به...
-
دلسوزی حضرت عزرائیل
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 16:08
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزراییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: ۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان...
-
حکایت برصیصا
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 16:01
در میان بنی اسرائیل عابدی به نام «برصیصا»زندگی می کرد،او زمانی طولانی عبادت کرده بود و در این راستا به حدی از قرب الهی رسیده بود که مردم بیماران روانی را نزد او می آوردند،او دعا می کرد،آنها سلامتی خود را باز می یافتند. روزی زن جوان بیماری را که از یک خانواده ی با شخصیت بود،برادرانش نزد او آوردند و بنا شد آن زن مدتی در...
-
و ما خدا بودیم...
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 14:29
ما خدا بودیم و این است آن رازی که فرشتگان را به سجده آدم واداشت ما دریا بودیم. واین ماییم اکنون رود خانه ای بر گذرگاه زندگی که میرود با خروش وشتاب میرود با رقص ماهیان سوی دریا و این ماییم همان مستان همیشه مست شبهای مستی و این منم عاشق همیشه مست عاشقی با خمره عاشقی ای ستارگان من از مرگ ترانه نمی سرایم من از آب حیات...
-
عشوه گر
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 14:06
پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است آنکه گویند که آب نهاده ست جهان مشنو ای خواجه که تا نگری بر باد است دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
-
من نمی دانم...
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 12:16
من نمی دانم... که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست وچرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟ چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ کار ما شاید این است که میان گل نیلئفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم.
-
آورده اند که...
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 12:10
طاووس عارفان بایزید بسطامی یک شب در خلوت خانه ی مکاشفات کمند شوق را بر کنگره ی او در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود بر افروخت و گفت :"بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم؟ کی مرا شربت وصال دهی؟" به سرش ندا آمد که بایزید هنوز توی تو همراه توست.اگر می خواهی که به ما برسی خود را بر در بگذار و درآی.
-
بایزید بسطامی
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 10:34
ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین در نیمه اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره حکومت امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (قومس) در محله موبدان (زرتشتیان) در خاندانی زاهد و متقی و مسلمان چشم به جهان گشود. تولد او به سال 131 هجری ثبت شده و جد او سروشان والی ولایت قومش بوده است... اساتید...